- دیشب این شهر رسالتش را بر من تمام کرد.
- هیچ‌کس نمی‌دانست سایه من، "هِرا"یی ست که فرزند چلاقش را از المپ پایین میندازد.
- و قطعا درس روزِِ ما این نبود که آفتاب مهتاب رو نبینید تا شوهر پولدارِ ماشین‌دار پیدا کنید و توی هلند عروسی بگیرید.
- حداقل برای داستان‌سرایی‌های آینده.
- برای پسری که دلش را همه‌جا و دست همه‌کس جا گذاشته بود.
- End of an Era.
- پست یکی بعد از آخر، برای دوستی که دیگه راه ارتباطی‌ای باهاش وجود نداره.
- نامه دوم؛ اگر نگاه‌ها کشنده بودند. [چه کسی می‌گوید نیستند؟]
- من توان از دست دادنت را ندارم، تو داری؟
- آنچه که "مهر" به ما "داد".
آخرین مطالب
امکانات وب
صورتت را بوکه* می‌دیدم. شهر را بوکه می‌دیدم. چراغ‌های رنگی فراوانی که در هم محو می‌شدند. نفس‌هایم منقطع بود. جلّادی در سینه‌ام ایستاده و سر نفس‌هایم را می‌زد. جلّاد در سینه‌ام می‌خواند: 《 هوشیار کسی ب هیــم....ادامه مطلب
ما را در سایت هیــم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0lunatic-asylum1 بازدید : 19
میل به خلق کردن، در هم می‌پیچاندم. میل به تخلیه این هجمه دردآور افکار بر کاغذی سفید از تخت به بیرون می‌کشاندم. از دریا به بیابان و از آسمان به زمین می‌برتم. به خود می‌پیچم. انگشتانم منقبض می‌شوند و در هیــم....ادامه مطلب
ما را در سایت هیــم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0lunatic-asylum1 بازدید : 28
وقتی "خانمِ دماغ عمل‌کرده مو شرابی" برای بار دوم از کنارمان رد می‌شد، ما در عمیق‌ترین قسمت بحث‌هایمان بودیم. آن‌جا که من دست‌هایم را با شعاع کل بازو و ساعدم دوران می‌دهم، صدایم را بیشتر از حد لزوم بال هیــم....ادامه مطلب
ما را در سایت هیــم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0lunatic-asylum1 بازدید : 28
روحت هم خبر ندارد چرا نمی‌نویسم. حتی حدس هم نمی‌زنی. من نمی‌نویسم، چون می‌دانم کمتر از ده روز دیگر برای جان به در بردن باید قلم بفرسایم.
هیــم....نمی‌نویسم‌چون ده‌ها متن بی‌سر‌و‌ته در ذهنم با جمله "دوست داشتن شجاعت می‌خواهد." به هم وصله و پینه شده‌اند. نمی‌نویسم چون می‌دانم ده روز دیگر مانند سربازی از جنگ بازگشته می‌توانم از دلاوری‌هایم بگویم. جای زخم‌هایم را نشان دهم و افتخار کنم به زنده ماندنم.
من نمی‌نویسم، چون تجربه کردن این روزهای پیشاپائیزی مهم‌تر است..
ما را در سایت هیــم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0lunatic-asylum1 بازدید : 14
نگاه کن جانانم؛ غمگین بودنم به این دلیل نیست که تصور می‌کنم دوستم نداری. نه. دوستم داری. ولی مرا نه. این مونث بی‌چهره را می‌پرستی. تو به دوست‌داشتن معتادی. به عاشق خودباخته بودن. به ایثارکردن خودت ب هیــم....ادامه مطلب
ما را در سایت هیــم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0lunatic-asylum1 بازدید : 30
شب رفتنم از تهران حالم خوب نبود. ظهر همون روز از شدت گریه خوابم برده بود. با چشمای پف‌کرده بیدار شده بودم و دلبرو دیده بودم. و نمی‌خواستم ببینمش. فکر می‌کردم اگه ببینمش سخت‌تر میرم. رفتیم روی پشت‌بوم، هیــم....ادامه مطلب
ما را در سایت هیــم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0lunatic-asylum1 بازدید : 18
فضای مجازی پدیده غریبیه. من آدمای بسیاریو می‌شناسم که تابه‌حال ندیدمشون ولی باهاشون زندگی کرده‌م! سیلوا به این آدما میگه 《غریبه آشنا》. و من توی زندگیم غریبه‌های آشنای زیادی داشتم. از وقتی یاد گرفتم تا هیــم....ادامه مطلب
ما را در سایت هیــم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0lunatic-asylum1 بازدید : 26
- چشمانم را نبوسیدی و کسی چادر سیاه بر تن جهانم کرد. آسمان خاموش شد. -
جانِ جانان، زمین پنج انقراض بزرگ داشته. در یکی از سهمگین‌ترین انقراض‌های بزرگش نود‌وهفت درصد گونه‌هایش منقرض شده‌اند. شاید سکونتِ طولانی مدتم روی این سیاره، بیماریِ "حذف هر جانداری با فاصله نزدیک" را به من انتقال داده. شاید برای همین است که دارم آدم‌ها را پرت می‌کنم از پرتگاه چشمانم به ق هیــم....ادامه مطلب
ما را در سایت هیــم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0lunatic-asylum1 بازدید : 7
این شب‌ها شب‌های جانانه من و برایِ تو "یکی" از شب‌هاست. این شب‌ها، شب‌های دیروقت لمیده بر سینه‌ات بر صندلی عقب ماشین و خواندن با موسیقیِ فولکورِ آلمانی ـست. شب‌های بوسیدنِ پیشانیم در میانه رقص باران روی شیشه.. ولی تو که پیشانیِ همه را می‌بوسی، مگر نه؟
این صبح‌ها، صبح‌های دوستت دارم هایی ـست که در جیبت پنهان می‌کنی. به قولِ خودت نمی‌گویی دوستت‌دارم، نمی‌گویی هیــم....ادامه مطلب
ما را در سایت هیــم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0lunatic-asylum1 بازدید : 28
شمس، خورشیدی است که در قالب آدمی حلول کرده و بدنش تاب نمی‌آورد. این تندیس گلی تحمل این شدت گرما و نور و محبت را ندارد. لرزان لای پالتویش می‌لرزیدم و دستانم را بین انگشتانش سفت گرفته بود. و گرم بود.. لعنت.. گرم بود..
ناگهانی گفت: احساس خوبی دارد که حداقل می‌توانم گرمت کنم. کلاه خیس مرا سرش گذاشته بود و کلاه خشک خودش را روی موهایم می‌کشید. پرسیدم چرا در دمای هیــم....ادامه مطلب
ما را در سایت هیــم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0lunatic-asylum1 بازدید : 36